ییلاق سوباتان به جرات یکی از زیباترین نقاط طبیعت ایران است که بدلیل سختی دسترسی برای عموم کمتر شناخته شده است ولی دربین ماجراجویان ایرانگردی به زیبایی بی وصف شهره است. سوباتان در ارتفاعات تالش قرار دارد ولی عموما گردشگران از ضلع جنوب غربی ارتفاعات و از دریاچه نئور راهپیمایی به سمت این دهکده بی نظیر را آغاز می کنند. بهترین زمان برای سفر به سوباتان خرداد ماه است که گل های تازه شکفته و عطرآگین زیبایی بهشتی این منطقه را بی مثال می کنند.
در گیلان هر چه به سمت غرب بروید، طبیعت بکرتر می شود و منظره ها شگفت انگیزتر. تورهای طبیعت گردی به واسطه همین زیبایی ها است که هر سال برنامه های بیشتری را برای این منطقه تدارک می بینند؛ برنامه هایی که مشتاقان زیادی دارد و با باز شدن لیست به سرعت پر می شود. یکی از این برنامه ها اقامت در ییلاق سوباتان است. این ییلاق در ارتفاعات طالش قرار گرفته اما عموما طبیعت گردان برنامه خود را از نئور در استان اردبیل شروع کرده و پس از ۸ تا ۱۲ ساعت پیاده روی خود را به سوباتان می رسانند.































به دل نگیر اگر گاهی
زبانم از شکرت باز می ایستد !!...
تقصیری ندارد...
قاصر است
کم می آورد در برابر بزرگی ات...
لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت
در دلم اما همیشه
ذکر خیرت جاریست !!....
ز حـال ِ مَن میپُرسی ؟
نَفـس میکِشَم تا به جـای مُرده ها
خاکـَم نکُننـد !
اینگونه است حال ِ مَن
هیچ نپـُرس
هــــ ــ ـی پســـــری کــــــ
کــ ــ ـار امــ ـ ـروزت بــــ ـ ـازی بـــ ـا دل دخـــتــ ـراســـت!
دیــــدن اشــ ـکاشـــ ـون بهــ ـت احــ ـساس شــ ــ ـاخ بــ ـ ـودن مـــ ـیده!
فــــــــــــــــــــردا پــــ ـدری خواهــ ـی شـــد!
اشکــ ــــــ هــــــ ـای دخــــ ـــــــترت کــــــــــــــــــــمرت را خــــ ـواهد شـــ ـ ـکست!
در دلــــم دلتنگـــــــــی ام را ...
در سکـــ✖ــــوتم حـــــــــرف های ناگفتـــــــــــــــه ام را ...
در لبخــــــــندم غصــــــه هایم را ...
دل مــــــــــن چه خــــــــــــردسال است ؛
ساده می نگــــــرد ، ســــــــاده میخندد، ساده میپـــــــوشد ،
دلـــ♡ـــــ من
از تبـــــــار دیوار های کاهگلـــــــی است !
ساده می افتد ، ســــــــــــاده میشکند ، ساده میمیـــஜـــــرد ،
ساده ...
.
من ” خاص “نبودم ،.
.
فقط …
.
.
.
عشقم بی ریا بود…
.
و عشق بی ریا کیمیاست …!
******گـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــره******
فردا اگر ز راه نمی آمد
من تا ابد کنار تو می ماندم
من تا ابد ترانهٔ عشقم را
در آفتاب عشق تو می خواندم
در پشت شیشه های اتاق تو
آن شب نگاه سرد سیاهی داشت
دالان دیدگان تو در ظلمت
گویی به عمق روح تو راهی داشت
لغزیده بود در مِه آیینه
تصویر ما شکسته و بی آهنگ
موی تو رنگ ساقهٔ گندم بود
موهای من ، خمیده و قیری رنگ
رازی درون سینهٔ من می سوخت
می خواستم که با تو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود
در سایه ، بوته هیچ نمی روید
ز آنجا نگاه خستهٔ من پر زد
آشفته گرد پیکر من چرخید
در چارچوب قاب طلایی رنگ
چشم مسیح بر غم من خندید
دیدم اتاق درهم و مغشوش است
در پای من کتاب تو افتاده
سنجاقهای گیسوی من آنجا
بر روی تختخواب تو افتاده
از خانهٔ بلوری ماهی ها
دیگر صدای آب نمی آمد
فکر چه بود گربهٔ پیر تو
کاو را به دیده خواب نمی آمد
بار دگر نگاه پریشانم
برگشت لال و خسته به سوی تو
می خواستم که با تو سخن گوید
اما خموش ماند به روی تو
آنگاه ستارگان سپید اشک
سو سو زدند در شب مژگانم
دیدم که دستهای تو چون ابری
آمد به سوی صورت حیرانم
دیدم که بال گرم نفسهایت
ساییده شد به گردن سرد من
گویی نسیم گمشده ای پیچید
در بوته های وحشی ِ درد من
دستی درون سینهٔ من می ریخت
سرب سکوت و دانهٔ خاموشی
من خسته زین کشاکش درد آلود
رفتم به سوی شهر فراموشی
بردم ز یاد اندُه فردا را
گفتم سفر فسانهٔ تلخی بود
نا گه به روی زندگیم گسترد
آن لحظهٔ طلایی عطر آلود
آن شب من از لبان تو نوشیدم
آوازهای شاد طبیعت را
آن شب به کام عشق من افشاندی
ز آن بوسه قطرهٔ ابدیت را
